پیامبر اکرم (ص) فرمودند: آدمی تعجّب می کند از وفور ایمان مردم آخرالزّمان که پیامبری را ندیدند و امام آسمانی را زیارت نکردند و تنها ایمان به سطوری می آورند که بر روی کتابهای باقیمانده از وحی و کلمات معصومین نقش بسته است واقعه

واقعه

هنگامی که فتنه ها مانند پاره ای از شب ظلمانی شما را فراگرفت بر شما باد به همراهی با قرآن

اعجاز بيانى بيش‏تر به جنبه‏ هاى لفظى و عبارات به كار رفته و ظرافت‏ها ونكته‏ هاى بلاغى نظر دارد،گر چه در اين نكته‏ها و ظرافت‏ها در معنا و محتوا نقش‏اصلى را ايفا مى‏كند.


 

اعجاز بيانى قرآن را مى توان در پنج‏ بخش خلاصه نمود:

الف- گزينش كلمات

انتخاب كلمات و واژه‏ هاى به كار رفته در جملات و عبارت‏هاى قرآنى كاملاحساب شده است. به گونه‏ اى كه اگر كلمه ه‏ا را از جاى خود برداشته، خواسته باشيم‏ كلمه ديگرى را جاىگزين آن كنيم كه تمامى ويژگى‏هاى موضع كلمه اصل را ايفا كند،يافت نخواهد شد، زيرا گزينش واژه ‏هاى قرآنى به گونه‏ اى انجام شده كه اولا،تناسب آواى حروف كلمات هم رديف آن رعايت گرديده، آخرين حرف از هر كلمه‏ پيشين با اولين حرف از كلمه پسين هم آوا و هم آهنگ شده است،تا بدين سبب‏ تلاوت قرآن روان و آسان صورت گيرد. ثانيا، تناسب معنوى كلمات با يك ديگر رعايت‏ شده تا از لحاظ مفهومى نيز بافت منسجمى به وجود آيد. به علاوه، مساله‏ فصاحت كلمات طبق شرايطى كه در علم‏ معانى بيان‏»قيد كرده‏ اند كاملا لحاظ شده است. كه اين رعايت‏ هاى سه گانه با ملاحظه و دقت در ويژگى‏ هاى هر كلمه ‏انجام گرفته است.در مجموع هر يك از واژه‏ ها در جاى گاه مخصوص خود به گونه‏ اى‏ قرار گرفته است كه قابل تغيير و تبديل نخواهد بود.

ابن عطيه در اين باره گويد:و كتاب الله سبحانه لو نزعت منه لفظة ثم ادير به السان العرب على لفظة فى ان يوجد احسن منها لم توجد (1) ،هر گاه واژه‏اى از قرآن را از جاى خود برداشته و تمامى زبان عرب را گرديده تا واژه‏اى مناسب‏تر پيدا شود، يافت نمى‏ شود». ابو سليمان بستى گويد: اعلم ان عمود هذه البلاغة التى تجمع له‏هذه الصفات،هو وضع كل نوع من الالفاظ التى تشتمل عليها فصول الكلام،موضعه‏ الاخص الاشكل به،الذى اذا ابدل مكانه غيره جاء منه اما تبدل المعنى الذى يكون‏منه فساد الكلام،و اما ذهاب الرونق الذى يكون معه سقوط البلاغة... (2)

بدان كه پايه‏ اصلى بلاغت قرآن كه صفات ياد شده را در خود گرد آورده،بر اين اساس است كه‏ هر نوع لفظى را-كه ويژگى‏هاى ياد شده در آن فراهم است-درست‏به جاى خودبه كار برده كه مخصوص به آن و متناسب با آن بوده است‏ به گونه‏ اى كه اگر به جاى آن،كلمه ديگرى را به كار برند،يا معنا به كلى تغيير مى‏ كند و موجب تباهى مقصودمى‏ گردد،يا آن كه رونق و جلوه خود را از دست مى‏ دهد و از درجه بلاغت مطلوب‏ ساقط مى‏ گردد».شيخ عبد القاهر جرجانى گويد:فلم يجدوا فى الجميع كلمة ينبوبها مكانها،و لفظة ينكر شانها او يرى ان غيرها اصلح هناك او اشبه او احرى اواخلق،بل وجدوا اتساقا بهر العقول و اعجز الجمهور (3)

ادباء و بلغاء از دقت در چينش و گزينش كلمات قرآنى،كاملا فريفته و مجذوب گرديدند،زيرا هرگز كلمه‏ اى‏ را نيافتند كه متناسب جاى خود نباشد،يا واژه‏اى را كه در جايى بى‏گانه قرارگرفته باشد،يا كلمه ديگرى شايسته‏ تر يا مناسب‏تر يا سزاوارتر باشد.بلكه آن را باچنان انسجام و دقت نظمى يافتند كه مايه حيرت صاحب خردان و عجز همگان‏ گرديده است‏».

اين گونه تصريحات از بزرگان ادب و بلاغت،كه گزينش و چينش كلمات قرآن رادر حد اعجاز ستوده اند،فراوان است.البته اين دقت در انتخاب و گزينش كلمات،به دو شرط اصلى بستگى دارد كه وجود آن‏ها در افراد عادى-عادتا-غير ممكن‏ است:اول،احاطه كامل بر ويژگى‏هاى لغت‏ به طور گسترده و فراگير،كه ويژگى هركلمه بخصوصى را در سر تا سر لغت‏ بداند و بتواند به درستى در جاى مناسب خودبه كار برد.شرط دوم،حضور ذهنى بالفعل،تا در موقع كار برد واژه‏ ها،آن كلمات مدنظر او باشند و در گزينش الفاظ دچار حيرت و سردرگمى نگردد،حصول اين دوشرط در افراد معمولى غير ممكن به نظر مى‏ رسد.

ابو سليمان بستى در اين زمينه به خوبى سخن گفته و مساله گزينش الفاظ را دررساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است. گويد:دانش بشر،امكان احاطه به‏ تمامى ويژگى‏هاى لغت را ندارد،علاوه كه حضور ذهنى چيزى نيست كه هميشه‏ رفيق با وفاى انسان باشد».در اين باره مثال‏هاى چندى مى‏آورد از جمله ازنضر بن‏شميل‏»-يكى از ادباى بزرگ عرب-نقل مى‏كند كه در مجلس‏ مامون-خليفه‏ عباسى‏»حضور يافت،مامون به او گفت:اجلس،بنشين‏»نضر گفت:اى‏امير مؤمنان! من نلميده‏ ام تا جلوس نمايم‏ ما انا بمضطجع فاجلس‏».مامون پرسيدچگونه است؟گفت:به كسى كه ايستاده است مى‏گويند اقعد»و به كسى كه لميده‏ است مى‏گويند اجلس‏».زيراقعود»در مقابل ‏قيام‏»است وجلوس‏»در مقابل‏ اضطجاع‏».مامون از اين اشتباه و نا آگاهى خود خجل شد و دستور جايزه داد (4) .

معروف‏ترين شاهد مثال در اين زمينه آيه قصاص است: و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون (5) ،در اجراى قانون قصاص،تضمين حيات شده است،اى‏ صاحب خردان،باشد كه[در رفتار خود]پروا را پيشه خود كنيد».

عرب را عادت بر اين بود كه براى سهولت در حفظ قوانين مدنى و اجتماعى وكيفرى خود،آن‏ها را در قالب جمله‏ هاى كوتاه و ظريف و ادبى در مى‏آوردند،زيرادر آن زمان كتابت و تدوين در ميان آنان رايج نبود،آن چه داشتند در سينه‏ ها نگاه‏ مى‏داشتند.از اين‏رو براى تدوين قوانين و بهتر محفوظ ماندن،از شيوه‏هاى ادبى ‏كمك مى‏گرفتند و ادبا و فصحاى عرب در كنار قانون دانان و حكمايشان گرد مى‏ آمدند.

براى تنظيم قانون قصاص از فصحاى برجسته خود كمك گرفته تا كوتاه‏ترين وشيواترين جمله را بسازند و پس از كنكاش و نشست و برخواست‏ها بر تنظيم‏ عبارت‏ القتل انفى للقتل‏»اتفاق نظر دادند.يعنى كشتن قاتل بهترين باز دارنده است‏از ارتكاب جنايت قتل. ولى در اين انتخاب از چند نكته غفلت ورزيدند. اول،آن كه‏ هيچ چيزى خود را نفى نمى‏كند و از لحاظ ادبى اشتباه بزرگى مرتكب شدند كه قتل‏ را نافى قتل شمردند،زيرا قتل نافى را در عبارت ياد شده مطلق آورده ‏اند،درصورتى كه قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافى قتل خواهد بود.عرب از اين‏ نكته غفلت ورزيد با آن كه خود واضع واژه‏ قصاص‏»كه به همين معنا است‏ بود.

ولى قرآن از اين نكته دقيق غفلت نورزيد و درست واژه مناسب را در جاى خودبه كار برد.

دوم،آن كه در مقابله قصاص با حيات در آيه،فن‏طباق‏»به كار رفته،كه جمع بين‏ضدين و ائتلاف ميان متنافرين است،زيرا قصاص-كه نوعى قتل به شمار مى‏ رود ضد حيات است،كه در آيه موجب و خواهان حيات به شمار آمده است!

سوم،در عبارت ياد شده،افعل التفضيل‏»به كار رفته،كه از نظر ادبى دچارمشكل حذف‏ مفضل عليه‏»گرديده و موجب ابهام شده است،زيرا معلوم نيست كه‏ قتل از چه چيزى باز دارنده‏ تر مى‏باشد (6) .در صورتى كه در آيه اين مشكل وجود ندارد،صرفا مانت‏ حيات را در قصاص به عهده گرفته است.

چهارم،از نظر ادبى،آيه قرآن جنبه ايجابى دارد و عبارت ياد شده جنبه نفى،حال آن كه در سخن سنجى عبارت اثباتى برتر از عبارت سلبى است،به ويژه درتدوين مواد قانونى و احكام.

پنجم،آن كه در به كار بردن لفظ‏ قصاص‏»جنبه عدالت قانونى تداعى مى‏شود كه‏اين قانون از منشا عدالت‏ برخاسته است،در صورتى كه به كار بردن لفظ قتل درعبارت ياد شده آن هم ابتدا و بى‏ سابقه،فاقد اين خاصيت است.علاوه كه لفظ قتل‏ ابتدا حالت تنفر و انزجار دارد،بر خلاف به كار بردن لفظ قصاص كه حالت عدالت‏ خواهى و انبساط خاطر و تشفى را ايجاب مى‏كند.

جلال الدين سيوطى تا بيست وجه در ترجيح آيه بر عبارت ياد شده بر شمرده،و زمخشرى عبارت ياد شده را به شدت نكوهش كرده و از غفلت عرب در ساختن‏ يك چنين جمله پر اشكال تعجب كرده است،همان گونه كه خود عرب در موقع نزول‏ آيه قصاص و پى بردن به اشتباهات خود در ساختن جمل ه‏اى در همين معنا و اين كه‏ قرآن هرگز غفلت نورزيده،در شگفت‏ شدند و خاضعانه اعتراف نمودند كه‏ ما هذاكلام البشر و انما هو كلام الله عز و جل،هرگز به سخن بشر نمى‏ ماند و جز سخن خدا نخواهد بود»چنان كه پيش از اين گذشت.نمونه‏ هايى از اين قبيل بسيارند كه به‏ برخى از آن‏ها درالتمهيد»اشاره شده است (7) .


ب- سبك و شيوه بيان

اسلوب و شيوه بيان قرآنى-در عين حال كه موجب جذب و كشش عرب گرديد-با هيچ يك از اسلوب و شيوه‏هاى متداول عرب شباهت و قرابتى ندارد.قرآن‏ سبكى نو و روشى تازه در بيان ارائه داد كه براى عرب بى‏ سابقه بود و بعدا هم‏ نتوانستند در چنين سبكى سخنى بسرايند.

اين از شگفتى‏ هاى سخن‏ورى است كه سخن‏ور سبكى بيافريند كه مورد پذيرش و پسند شنوندگان قرار گيرد،با آن كه از شيوه‏ هاى سخن متعارف آنان بيرون است.

شگفت آورتر آن كه از تمامى محاسن شيوه‏ هاى كلامى متعارف بهره گرفته باشد،بى‏ آن كه از معايب آن‏ها چيزى در آن يافت‏ شود.

در گذشته اشارت رفت كه شيوه ‏هاى سه گانه متعارف(شعر و نثر و سجع)هريك محاسنى دارند و معايبى.سبك قرآنى،جاذبيت و ظرافت‏ شعر،آزادى مطلق‏ نثر،حسن و لطافت‏ سجع را دارا است،بى آن كه در تنگناى قافيه و وزن دچار گردد،يا پراكنده‏ گويى كند يا تكلف و تحمل دشوارى به خود راه دهد.همين امر مايه‏ حيرت سخن دانان عرب گرديد و خود را در مقابل سخنى يافتند كه شگفت آفرين‏ است و در عين غرابت و تازگى،جاذبيت و ظرافت‏ خاصى دارد كه در هيچ يك ازانواع كلام متعارف آنان يافت نمى‏ شود.

امام كاشف الغطاء-فقيه و دانش مند اديب معروف-در اين باره مى‏گويد:تلك‏صورة نظمه العجيب و اسلوبه الغريب،المخالف لاساليب كلام العرب و مناهج‏ نظمها و نثرها،و لم يوجد قبله و لا بعده نظير،و لا استطاع احد مماثلة شي‏ء منه،بل‏حارت فيه عقولهم، و تدلهت دونه احلامهم،و لم يهتدوا الى مثله فى جنس كلامهم‏من نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر...هكذا اعترف له افذاذ العرب و فصحاؤهم‏الاولون (8) ،چنان است صورت نظم عجيب و اسلوب غريب(شيوه و سبك تازه)

قرآن،كه بر خلاف سبك و شيوه‏هاى كلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود.نه پيش‏از آن و نه پس از آن نظيرى ندارد و كسى را ياراى هم آوردى با آن نباشد.بلكه درحيرت شدند و انديشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او مقابله كنند،چه در نثرو چه در نظم و چه در سجع يا رجز و شعر كه سخن متداول آنان بود...اين چنين ‏زبدگان عرب و فصحاى اولين آنان در مقابل قرآن به زانو در آمدند».

بزرگ مرد عرب و يگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود:يا عجبا لما يقول‏ابن ابى كبشة،فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذى جنون.و ان قوله لمن كلام الله (9) ،آن چه محمد صلى الله عليه و آله مى‏گويد مايه شگفتى است،به خدا سوگند سخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بيهوده گويى بى‏ خردان مى‏ ماند.همانا سخن او كلام خدا است‏».

سخنان شگفت انگيز ديگر فرهيختگان عرب آن روز را پيش از اين آورديم.آرى،بيان رسا و دل‏پذير قرآن گرچه شعر نيست ولى ويژگى شعر را دارد،حتى بر شيواترين آهنگ‏هاى وزين عرب تنظيم گرديده،بى آن كه در تنگناهاى شعرى قرارگيرد.چنان كه در بخش‏نظم آهنگ‏»قرآن خواهيم آورد.متانت نثر و استوارى كلام‏آزاد را نيز دارد مى‏باشد،كه در چينش و گزينش كلمات و واژه‏ها راه او فراخ و هرگز بادشوارى بر خورد ندارد.هم چنين از زيبايى‏هاى سجع و كلام موزون-بى‏تكلف-به‏ خوبى بهره‏مند مى‏باشد.بدين سبب جامع محاسن انواع كلام و فاقد تمامى معايب‏ آن‏ها گرديده است.

ج- نظمآهنگ قرآن

يكى از مهم‏ترين جنبه‏ هاى اعجاز بيانى قرآن-كه اخيرا بيش‏تر مورد توجه دانش مندان قرار گرفته-نظم آهنگ واژگانى آن است.اين جنبه،چنان زيبا وشكوه‏مند است كه عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار كنند كه كلام‏ قرآن از توانايى بشر خارج است و تنها مى‏ تواند سخن خداوند باشد.

نظم آهنگ واژگان قرآن،نغمه ه‏اى دل كش و نوايى دل پذير پديد مى‏ آورد،نوايى كه‏ احساسات آدمى را بر مى‏ انگيزد و دل‏ها را شيفته خود مى‏كند.نواى زيباى قرآن‏ براى هر شنونده‏ اى،هر چند غير عرب محسوس است،چه رسد به اين كه شنونده‏ عرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آواى قرآن،نخستين حالتى كه اذهان راجلب مى‏كند،نظام بديع و شيواى صوتى آن است.

در اين نظام، حركات و سكنات‏ واژگان به شكلى آرايش شده است كه به هنگام شنيدن،آوايى دل نشين به گوش‏ مى‏رسد،آوايى كه شورى در دل‏ها مى‏اندازد و نشاطى در جان‏ها مى‏دمد.از جهتى،حروف‏ مد»وغنه‏»در كلمات آن به شكلى حساب شده نشسته‏ اند،به طورى كه‏ مى‏توانند به پژواك صدا آهنگى ببخشند و به نفس كشيدن قارى كمك كنند تا به‏سر حد فاصله و آن جايى كه استادان ترتيل به طور قرار دادى وضع كرده‏ اند برسد ونفسى تازه كند.

هرگاه كسى براى چند بار به يك شعر گوش مى‏سپارد،لحن و آهنگ آن براى اوتكرارى و ملال آور مى‏شود،اما به هنگام نيوشيدن آواى گونه گون و هر دم تجديدشونده قرآن كه اسباب و اوتاد و فواصل (10) آن پى در پى جاى خود را عوض مى‏كنند وهر كدام گوشه‏اى از قلب را به نوازش وا مى‏دارند،نه تنها خسته و آزرده نمى‏شود،بلكه عطش او براى شنيدن،هم واره فزونى مى‏گيرد.

عرب،پيش از نزول قرآن،گاهى در شعر خود از اين تنوع صوت بهره مى‏برد،امااغلب به دليل اسراف و تكرار،تنوع آنان به ملال مى‏ انجاميد.در نثر-چه مرسل وچه مسجع-نيز،چنين سلاست و روانى و حلاوتى كه در قرآن مشهود است.سابقه ‏نداشت و در بهترين نثرهاى عرب عيب‏هايى يافت مى‏شد كه از سلاست و روانى‏ تركيب آن مى‏ كاست و امكان نداشت مثل قرآن قابل ترتيل باشد.اگر هم براى ترتيل‏ آن پافشارى مى‏شد،بوى تكلف از آن به مشام مى‏رسيد و از شان كلام نيز مى‏ کاست.

بر اين اساس،هيچ جاى شگفتى نيست كه عرب،در گمان خود كم‏ترين لقبى كه‏به قرآن داده بود اين بود كه اين سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است وافسون!و اين گفتار خود حيرت زدگى عرب در قبال سخن شكوه‏مند و بديع قرآن رانشان مى‏دهد، سخنى كه از جلال و شكوه نثر چيزى فراتر دارد و از جمال و حلاوت‏ شعر مايه‏ اى افزون‏تر.

استاددراز»گفته است:وقتى آدمى مى‏ بيند كه از اين مخرج‏هاى سخت جوش،چنين گوهرهاى تابناكى با اين ترتيب حروف و چنان آذين بندى بيرون آمده،التذاذى بى‏حساب مى‏برد و وجدى بى‏ انتها به او دست مى‏دهد.در اين حروف‏گويى يكى مى‏نوازد، ديگرى طنين انداز،سومين نجواگر است و چهارمين بانگ‏بر آورنده،پنجمين نفس را مى‏ لغزاند و ششمين راه نفس را مى‏بندد و شما زيبايى ‏آهنگ را در دست رس خود مى‏يابيد،مجموع ه‏اى گوناگون و هم‏ساز،نه تكرار مكرر و نه ياوه دار،نه سستى و نه غلظت،نه تنافرى در حروف و آواها.بدين سان كلام‏ قرآن نه به دش خوارى سخن بدويان و نه به نرمى كلام شهريان است،بلكه آميزه‏اى‏ است از هر دو،صلابت اولى را دارد و لطافت دومى را،گويى شيره جان دو زبان‏ است و نتيجه آميختگى دو گويش.

آرى قرآن چنين جامه تازه و زيبايى به تن دارد و اين پيوسته نيز در حكم صدفى‏ است كه در جان خود گوهرهاى گران بها نهفته است و مرواريدهاى ارزش‏مند را درآغوش مى‏گيرد.پس اگر زيبايى پوسته تو را از گنجينه پنهان درونش باز ندارد و تازگى‏ و شادابى، پرده راز نهفته در ماوراى خود را بر تو حايل نشود و تو پوسته را از مغزكنار بزنى و صدف را از مرواريد جدا بنهى و از نظم و آرايش الفاظ به شكوه معانى‏ برسى،مايه‏ اى شگفت‏تر و شكوه‏مندتر بر تو متجلى مى‏شود و معنايى بديع‏ترمى‏ يابى.آن جا،روح و كنه قرآن است،شعله‏اى است كه موسى را به درخت آتش‏در بقعه مباركه در كرانه وادى ايمن كشانيد و آن جاست كه نسيم روح قدسى‏ مى‏فرمايد: انى انا الله رب العالمين (11) .

سيد قطب درباره نظمآهنگ قرآن مى‏گويد:چنين نوايى در نتيجه نظام مندى‏ ويژه و هماهنگى حروف در يك كلمه و نيز هم سازى الفاظ در يك فاصله پديد آمده‏ و از اين جهت قرآن،هم ويژگى نثر و هم خصوصيات شعر را تواما دارد،با اين‏ برترى كه معانى و بيان در قرآن،آن را از قيد و بندهاى قافيه و افاعيل بى‏ نياز ساخته وآزادى كامل بيان را ميسر ساخته است.در همين حال از خصوصيات شعر،موسيقى‏ درونى آن را گرفته و فاصله هايى كه نوعى وزن را پديد مى‏آورند.اين خصوصيات،قرآن را از افاعيل و قوافى بى‏ نياز ساخته و در عين حال شؤون نظم و نثر،هر دو راداراست.

در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونى آن كاملا حس مى‏ شود.اين آهنگ درسوره‏ هاى كوتاه،با فاصله‏ هاى نزديكش و به طور كلى در تصويرها و ترسيم‏ ها بيش‏ترنمايان است و در سوره‏هاى بلند كمتر اما هم واره نظام آهنگ آن ملحوظ است.براى‏ مثال در سوره نجم مى‏خوانيم:

و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى.و ما ينطق عن الهوى.ان هو الا وحي‏ يوحى.علمه شديد القوى.ذو مرة فاستوى.و هو بالافق الاعلى.ثم دنا فتدلى فكان قاب‏قوسين او ادنى.فاوحى الى عبده ما اوحى.ما كذب الفؤاد ما راى.افتمارونه على ما يرى.ولقد رآه نزلة اخرى.عند سدرة المنتهى.عندها جنة الماوى.اذ يغشى السدرة ما يغشى.ما زاغ‏البصر و ما طغى.لقد راى من آيات ربه الكبرى. افرايتم اللات و العزى،و مناة الثالثة‏الاخرى.الكم الذكر و له الانثى.تلك اذن قسمة ضيزى (12) .

اين فاصله‏ ها تقريبا وزنى مساوى دارند-اما نه بر اساس نظام عروض عرب-وقافيه نيز در آن رعايت‏شده است و اين هر دو به علاوه ويژگى ديگرى است كه مانند وزن و قافيه ظاهر نيست و از هم سازى حروف واژگان و هماهنگى كلمات در درون‏ جمله‏ ها يك ريتم موسيقيايى پديد آورده است. ويژگى اخير به دليل حس داخلى وادراك موسيقيايى باعث مى‏شود كه ميان يك ريتم و ريتم ديگرى-هر چند كه‏ فاصله‏ ها و وزن يكى باشد-تفاوت باشد.

نظم آهنگ در اين جا به پيروزى از نظام موسيقيايى جمله نه كوتاه است و نه بلند وطولى ميانه دارد و با تكيه بر حرف‏ روى‏» (13) فضايى سلسله وار و داستان گونه يافته‏ است.تمام اين ويژگى‏ها لمس شدنى است و در برخى فاصله‏ ها بسيار نمايان‏تر،مانند:افرايتم اللات و العزى و مناة الثالثة الاخرى؟»پس اگر بگوييم:افرايتم اللات والعزى و مناة الثالثة‏».قافيه از دست مى‏ رود و به آهنگ لطمه مى‏خورد و اگر بگوييم:

افرايتم اللات و العزى و مناة الاخرى‏»وزن مختل مى‏ شود.هم چنين در فرموده ‏خداوند: ا لكم الذكر و له الانثى؟تلك اذن قسمة ضيزى‏»اگر گفته شود ا لكم الذكر و له الانثى،تلك قسمة ضيزى آهنگ كلام كه با كلمه‏ اذن‏»قوام يافته مختل مى‏شود.

البته،اين سخن بدان معنا نيست كه كلمه‏ الاخرى‏»ياالثالثة‏»يااذن‏»حشو و زايداست و فقط براى پر كردن وزن و قافيه آمده،نه، وظيفه مهم‏تر اين كلمات،مساعدت‏ براى رساندن معانى است،و اين يكى ديگر از ويژگى‏هاى فنى قرآن است كه كلمه‏ هم براى رساندن معنا ضرورى است و هم آهنگ را قوام مى‏بخشد و هر دوى اين وظايف در يك سطح انجام مى‏گيرند و هيچ كدام بر ديگرى برترى نمى‏ يابند.

همان گونه كه گفتيم نظم آهنگ در آيه‏ ها و فاصله‏ ها،(يا چيزى شبيه به آن)درجاى جاى كلام قرآن آشكار است.دليل سخن ما هم اين است كه اگر كلمه هاى را كه‏ به شكلى خاص به كار رفته به صورت قياسى ديگر كلمه برگردانيم يا واژه‏اى را حذف‏ يا پس و پيش كنيم،در اين نظم آهنگ اختلال به وجود مى‏آيد.

______________

ادامه دارد...

اعجاز بيانى قرآن-آيةالله محمد هادى معرفت


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نویسنده: زهرا الف ׀ تاریخ: دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:اعجاز,قرآن, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , theevent.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com